۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

قلم ها در بایگانیست، حتی در 17 مرداد

آزاده آریایی، روزنامه نیم نما

چرا تمام نشریات سرتیترشان را هدفمند کردن یارانه ها می گذارند و فقط از آن چیزی می گویند که باید همه بدانند نه آن چیزی که حق مردم است. بوی کهنگی کاغذهای روزنامه در 17 مرداد بلند شده و دستها با زهم در حال نوشتن است ولی رسالت این حرفه از کدام نا کجا آباد سر در خواهد آورد سوالیست مبهم.
17 مرداد ماه دیگری آمد. روزی که بایگانی اندیشه به پایان می رسد و قلم نیز به بستن برگهای بی خبری پایان می دهد. ولی این روزها قلم ها هنوز در بایگانی مانده و صاحبان قلم نیز در چاردیواری تاریک تنها آگاهیشان همان ذره نوریست که به داخل روان است.
امروز که در خیابان بودم. پوستر بزرگ علیرضا افشار را دیدم که در سطح شهر به عنوان خبرنگار ازش یاد کرده بودند تا بگونه ای گفته شود که ما نیز طرفدار خبرنگارانیم. ولی افشارهایی که هنوز در پشت میله های زندان هستند از آنها در کدام دهه یاد خواهد شد.
دوستانی که چند صباحی می نوشتند ولی مدتیست که به نوشته هایشان در تاریکی می اندیشند. این روزها روزنامه ها پر از خبرهای بی خبر است. خبرهایی که اگر گفته نشود بهتراست. مردم در روبه روی گیشه روزنامه های تیترهای اصلی را می خوانند و بعد با پوزخندی خود صحت خبر را اعلام می کنند. رسالت روزنامه نگاری در تحریف و سانسور غرق شد. ولی باز هم قلم می نویسد ولی تا به کجا پیش خواهد رفت، سوالی است که از زمان چاپ اولین شب نامه به ذهن رسید.
چرا تمام نشریات سرتیترشان را هدفمند کردن یارانه ها می گذارند و فقط از آن چیزی می گویند که باید همه بدانند نه آن چیزی که حق مردم است. بوی کهنگی کاغذهای روزنامه در 17 مرداد بلند شده و دستها با زهم در حال نوشتن است ولی رسالت این حرفه از کدام نا کجا آباد سر در خواهد آورد سوالیست مبهم.
خبرنگارم ولی جز سکوت چیزی نیاموختم. سکوت کردم و همه چه زیبا از من راضی بودند. هرگاه خواستم حرفی بزنم دوباره به پستو رفتم و با خود و برگه های زرد خلوت کردم.
شاید 17 مرداد دیگر با دستهای پینه بسته و صدای لرزان از قلم و اندیشه ای بگویم که آزادانه می نویسد و می طراوشد. شاید هم ........ ولی در حال حاضر صدای جیر جیر تابلوی لطفا سکوت را رعایت فرمائید در چهارراه این حرفه به گوش می رسد. سکوت را رعایت می کنم و فقط به شنیدن موسیقی نوک قلم بر روی کاغذ اکتفا می کنم. چشمان را به مسائل محیط بی هیچ سانسوری باز می کنم و ذهن را از بایگانی مشکلات این اجتماع پر می کنم. چون بازهم من یک خبرنگارم و روزی پستوی خانه را شاید به گیشه ای بردم و به بهای اندکی فروختم.
بهای اندکی که بعد از خرید آن اندیشه های گزافی را خواهی یافت که وقتی از جلوی تابلوی افشارها رد می شوی حداقل با خشنودی بگویی خدایش بیامرزد.

  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

1 نظر:

حمید گفت...

سلام دوست من
باید گفت خبر تازه و درست، خبری که حق مردم است به قیمت جان است